عکس کِـِـِیکِـ قـابلـمه ای
fatemeh goli
۲۲۶
۱.۴k

کِـِـِیکِـ قـابلـمه ای

۲۴ تیر ۹۹
#عشق_مجازی📱❤
#پارت37

آرادوستاره برگشتن طرفمون که سیاوش صاف شد وبایه ببخشید نگاهشوبه آراددوخت ستاره بایه نیشخند نگاهمون میکردوآرادبااخم فقط نگاه من میکرد
توجه نکردم ولی گفتم_ببخشید هواستونوپرت کردیم

آرادوستاره برگشتن جلو
سیاوش خواست حرفی بزنه انگشت اشاره امو جلوبینیم گرفتم_هیسسس هواسشوپرت نکن من نمیخوام بمیرم جوونم

سیاوش ریزریزشروع کردبه خندیدن همونجورکه خوابیده بودم نگاهم به دست مشت شده ی آرادافتاد
بدون توجه بهش خوابم برد

_ستاره
+هوم
_پاشوعزیزم صبحه بریم غذابخوریم

سرموتوشکم سیاوش فروبردم
+نمیخوام خوابم میاد
_عه پاشو

آرادگفت+خانوم نفس شایسته اگه بلندنمیشین بریم تنهایی توماشین که نمیترسی
بلندشدم نشستم دوتادستامومشت کردم وبه چشمام مالوندم
سیاوش هم داشت رون پاهاشوماساژمیداد آخی حتما دردش اومده
خیلی گشنم بود دست سیاوش روگرفتم وبه سمت رستوران کشیدم
آرادوستاره آروم آروم میومدن


بعدازخوردن صبحانه به سمت ماشین حرکت کردیم

#عشق_مجازی📱❤
#پارت38

ستاره باعشوه گفت_آقاسیاوش شمارانندگی کنیدآرادخستش
آراد+نه میتونم ببرم
سیاوش_نه داداش تواستراحت کن من میرونم
ایندفع منو سیاوش جلو نشستیم آرادوستاره عقب

آراد سرش روپای ستاره فود وآرنج دستش روچشماش بود
ظرف جلوپاموبرداشتم میوه بیرون آوردم وشروع کردم به پوست کندن

ستاره تکیه به پشتش خواب بود اماآرادهی تکون میخورد که معلوم بودبیداره
یدونه قاچ سیب گذاشتم دهن سیاوش ویکی گرفتم به لب آراد
دستشوازچشماش برداشت باچشمای گرده که نگاهم میکردسیب روخورد
همینجوری به دوتاشون میدادم مثل مامانا اوناهم میخوردن گناه داشتن خسته بودن
بلاخره میوها تموم شدکه سیاوش چزخیدطرفم_عه تموم شد
+نه بیامنم بخور
باشیطونی گفت
_به موقعش

میدونستم بازآراداخماشوکشیده توهم ولی بدون نگاه کردن بهش سرموچرخوندم سمت شیشه وکشیدم پایین چه بوی طبیعت خوبی داشت جاده چالوس
نفسها عمیق میکشیدم ازهوا
سیاوش_سرتوبیارتونفس خطرداره

#عشق_مجازی📱❤
#پارت39

سرموگذاشتم روی جای شیشه ماشین وخوابیدم
+نفس خانومی پاشورسیدیم
چشماموبازکردم
_واقعا؟
+آره عزیزم

کش وقوسی به بندم دادم وپیاده شدم روبه روم یه ویلای سفیدخوشکل بود دورش چمن بودوروبه روش دریا
به سمت ویلا حرکت کردیم درکه زدیم یه خانوم میانسالی اومد
_عه سلام آقاسیاوش سلام آقاآراد بلاخره رسیدین
خوش اومدین بفرمایین داخل
سیاوش+سلام خاله نرگس مرسی
آراد_سلام ماشاالله خاله نرگس تکون نخورده
سیاوش+آره والا

سیاوش وآرادرفتن داخل منوستاره هم به خاله نرگس سلام دادیم ورفتیم داخل
پشت سرسیاوش راه افتادم تابریم اتاقمون بعدازواردشدن پریدم روتخت وسرموتوبالشت فروکردم
سیاوش داشت لباسشو بیرون میاوردوبالبخندسمت من میومد که باتشرگفتم_چخبره براچی داری میای اینورخبری نیستااااا

بعدخم شدروم وازکنارم گوشیشوبرداشت
بدجورضایع شدم قهقه ای زد_منحرف مووزی
+خودتی
چشمتشوریزکردونزدیکم شد_عه پس من مووزیم؟
_چجورممممم

#عشق_مجازی📱❤
#پارت40

بایکی ازدستاش دوتادستاموبالاسرم نگهداشت وبااون یکی شروع کردبه قلقلک دادنم پاهاشوگذاشت روپاهم که تکون نخورم
بلندبلندمیخندیدم_سیاااا...نننکن...سیاااا...توروخدا...عهه...نکنننن
+بگوغلط کردم
_سیاااا...غ غ غ غلط...کردی
+عه اینجوریااااس

دستاموول کرد وبادوتادستش افتابه شکمم وشروع به قلقلک کردن کرد
دیگه تحمل نداشتم ازبس خندیدم نمیتونستم نفس بکشم که ولم کرد وپاشدکنارتخت ایستاد
دستمو رودلم گرفتم_روانی دلم دردگرفت
+تخصیر خودته چموشی
_عهههههه

دوییدم سمتش که رفت توحموم دروهم بست دستمومحکم کوبیدم به در_بلاخره که بیروووون میای

صداش ازحموم اومد+یوهاهاهاها

_نوبت منم میرسههههه

ازحموم دورشدم وازاتاق زدم بیرون
نقشه ای کشیدم وازویلا اومدم بیرون گوشیشمم که تواتاق جاگذاشته بودم تاسیاوش رونگران کنم
صندل هامو بیرون آوردم ودستم گرفتم وقدم زنان ازکناردریاردمیشدم یکم که ازویلادورشدم همونجانشستم ویه بلال ازخانومی که همه بهش میگفتن خاله فریده گرفتم وشروع کردم به خوردن

ازدریامیترسیدم هیچوقت نرفته بودم شناهم بلدنبودم

...